" وجدان و مسأله نسبيت اخلاق "
« افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا »( 1 ) .
امشب قصد داشتم به مناسبت بحثی كه راجع به مقتضيات زمان داشتم ،
بحثی را كه مربوط به فلسفه تاريخ است عنوان كنم . آن بحث اين است كه
آيا عواملی كه سبب سعادت بشر میگردد ، در هر زمان فرق میكند يعنی اين
عوامل نو و كهنه میشود يا ممكن است يك سلسله عوامل ثابت وجود داشته
باشد كه در هر زمانی سبب سعادت بشر گردد ؟ البته اين مطلب احتياج به
توضيح و تفسير دارد اما نظر به اينكه بحثی كه در چند شب قبل راجع به
نسبيت اخلاق كرديم ، قسمتی از آن را لازم نديدم كه تعقيب بكنيم ولی
دوستان اظهار كردند كه تتمه آن مطلب را عرض بكنم ، امشب را در اطراف
آن بحث میكنم :
دليل كسانی كه قائل به نسبيت اخلاق بودند را اينطور ذكر كرديم كه اصولا
پايه اخلاق بر حسن و قبح عقلی گذاشته شده است ، براينكه عقل بشر كارهائی
را خوب و كارهائی را زشت
پاورقی :
1 - سوره فاطر ، آيه . 8
میداند . كارهای خوب را میگويند اخلاق حسنه و كارهای زشت را میگويند
اخلاق رذيله . آنوقت میگفتند فكر بشر درباره اين حسن و قبح در زمانهای
مختلف عوض میشود ، پس قهرا پايه اخلاق ، ثابت و عمومی نيست ، يك چيز
ممكن است در محيطی اخلاق خوب شمرده شود و همان چيز در جای ديگر اخلاق بد
شمرده شود .
در جواب اينطور گفتيم كه اين استدلال دو پايه دارد . يكی اينكه پايه
اخلاق حسن و قبح است و ديگر اينكه حسن و قبح يك امر نسبی است . به قول
منطق ، صغرائی دارد و كبرائی ، و قهرا از صغری ، كبری نتيجه گرفته میشود
. صغرای اين استدلال اين است كه اخلاق برپايه حسن و قبح استوار شده است و
حسن و قبح يك امر نسبی است ، و كبرای آن اينست كه اخلاق برپايه امر
نسبی قرار داده شده است و چيزی كه برپايه امر نسبی قرار داده شود نسبی
است ، پس اخلاق نسبی است . ما راجع به پايه اول اين نظريه يعنی اخلاق بر
اساس حسن و قبح است ، صحبت كرديم و گفتيم اين سخن اصلا درست نيست .
اخلاق سقراطی اينطور است . سقراط يكی از معلمين اخلاق است و يك مكتب
اخلاقی مخصوص به خود دارد . اين فيلسوف يونانی پايه اخلاق خودش را بر
حسن و قبح نهاده است . اما اخلاق اسلامی تكيهاش بر حسن و قبح نيست . پس
اين ايراد اگر وارد باشد بر اخلاق سقراطی وارد است . رفقا و دوستان
علاقمند بودند كه ركن دوم اين استدلال را هم بحث كنيم كه آيا واقعا حسن و
قبح يك امر نسبی است يا نه ؟ آن شب اجمالا عرض كرديم كه اين حرف هم
درست نيست كه
حسن و قبح يك امر نسبی است ، ولی تفسيری برای آن ذكر نشد . اكنون عرض
میكنم كه آن چيزی كه اساس حسن و قبح است ، امر نسبی نيست . بگذاريد ما
اين مطلب را از جای ديگر شروع كنيم تا روشنتر بشود .
شما كلمه وجدان را شنيدهايد . ( بجای اينكه بحث را روی حسن و قبح
بياوريم روی كلمه وجدان میآوريم ) میبينيد افراد میگويند : وجدانا فلان
مطلب اين است ، تو و وجدانت اين مطلب اينطور است يا نه ؟ يا میگوئيم
يك قاضی با وجدان اينگونه قضاوت میكند . اين وجدان چيست ؟ آيا وجدانها
هم متغيرند ، در هر زمانی وجدانها يكجور حكم میكنند ، وجدان مردم اين عصر
با وجدان مردم ده سال يا يك قرن پيش متفاوت است ؟ آيا همينطور كه
رنگ لباس مردم ، وسايل حمل و نقل مردم ، وسايل روشنائی مردم تغيير كرده
است و میكند ، وجدانهای مردم هم تغيير میكند ؟
هر كسی در خودش يك احساسی دارد و آن احساس اين است كه قوهای در
وجود اوست كه میتواند حتی عليه خود او قضاوت بكند . اين قوه ، همان
وجدان است . میگويند " كانت " فيلسوف معروف آلمانی كه از مشاهير
فيلسوفان جهان است جملهای دارد كه اين جمله را بر سنگ قبر او نوشتهاند
. میگويد : " دو چيز است كه اعجاب آدمی را بر میانگيزد يكی آسمان
پرستارهای كه بالای سر ما قرار دارد كه هر چه بيشتر در اين آسمان مطالعه
شده عظمت بيشتری پيدا كرده است ، و يكی هم وجدان كه در دل آدمی قرار
دارد " . عرض شد كه انسان گاهی حتی عليه خودش
قضاوت میكند يعنی هنگامی كه بين او و شخص ديگری در موضوعی اختلاف است
، ممكن است كه در عمل به سخن آن شخص تن ندهد و حق او را پايمال كند اما
همينكه در كاری كه كرده است فكر میكند ، میبيند كه در اندرونش قوهای
است كه او را ملامت میكند يعنی میبيند كه خودش پيش خودش شرمنده است
. اين چه حسابی است كه گاهی انسان پيش خودش شرمنده است ؟
میگويند بچه باهوشی داخل اطاق خلوتی شد . ديد يك گلابی در آنجا هست .
آمد بيرون و گلابی را نخورد . يكی پرسيد در اطاق كسی بود ؟ گفت نه . گفت
پس چرا گلابی را نخوردی ؟ گفت خودم كه بودم . اين ، حساب وجدان است .
قرآن وجدان را تعبير میفرمايد به « النفس اللوامه »( 1 ) نفس ملامتگر
كه صاحبش را ملامت میكند . يعنی قوهای در وجود انسان هست كه وقتی انسان
كاری را انجام میدهد با خود انسان حرف میزند و او را ملامت میكند : ای
دل غافل چرا من چنين كاری را مرتكب شدم ، عجب كار بدی كردم ! روی من
سياه است و از اين حرفها . حالا آيا میشود گفت بشر صاحب چنين قوهای
نيست ؟ بالضروره هست . تمام مردم دنيا از وجدان حرف میزنند . ( حتی
همان كسانی كه به خدا معتقد نيستند ، نمیتوانند درباره خودشان اين سخن را
بگويند كه ما نسبت به حقيقت هيچ شيفتگی نداريم . ) میگويند طرفدار
حقيقت هستيم ولو برضرر خودمان باشد . چون ما انسانيم ، انصاف
پاورقی :
1 - سوره قيامت ، آيه 2 : لا اقسم بالنفس اللوامه »
داريم و به حقيقت اعتراف میكنيم . اسم اين را انسانيت میگذارند :
انسانيت ايجاب میكند كه ما طرفدار مظلوم باشيم . اينجور كلمات حتی در
بين ماديين و كمونيستها نيز هست . وجدان يا انسانيت قوهای است در
انسان كه روی حق و حقيقت تكيه میكند يعنی اگر در يك جا ديديد كه حق با
ديگری است ، انصاف میدهيد و میگوييد حق با تو است و من بيخود میگويم .
اين ، دربشر امروز وجود دارد ، در بشر يك قرن پيش هم وجود داشته است ،
در بشر ده قرن و صد قرن قبل هم وجود داشته است . ما كه ستمگرهای دنيا را
ملامت میكنيم ستمگر امروز را ملامت میكنيم ، ستمگر ده قرن پيش و صد قرن
قبل را هم ملامت میكنيم برای اينكه میگوئيم او آدم بی وجدانی بوده است
يعنی آدمی بوده كه برخلاف وجدان انسانی خودش رفتار میكرده است . چنگيز
آدم بدی بود يعنی برخلاف وجدان انسانی خودش رفتار میكرد ، سزار آدم بدی
بود يعنی برخلاف وجدان انسانيش رفتار میكرد .
پس معلوم میشود همه افراد انسانها يك وجدان انسانی دارند . آيا غير
از وجدان انسانی است كه هميشه حكم به عدالت میكند ، حكم به اينكه حق هر
كسی را بايد به او داد ؟ كشتن آدم بی تقصير را وجدان بشر پنج هزار سال
پيش بد میدانسته ، وجدان بشر امروز هم بد میداند . بچه كشی را همه افراد
بشر در همه زمانها بد میدانند . اگر بنا بشود كه حسن و قبح مطلقا امر
نسبی باشد ، مطلقا امر متغير باشد ، بايد وجدان بشر هم مطلقا امر متغير
باشد يعنی هر زمانی وجدان بشر يكجور حكم بكند . البته اين
سخن را كسی نگفته است . آنهائی هم كه اين را در فلسفهشان گفتهاند در عمل
هرگز اينطور حرف نمیزنند . براساس فلسفهای كه كمونيستها دارند در همه
چيز اصالت مادهای هستند ، هم در فلسفه و هم در اجتماع . میگويند عوامل
اقتصادی است كه همه چيز را از آن جمله وجدان بشر را میسازد . وجدان بشر
هم تابع عوامل اقتصادی است . عوامل اقتصادی كه تغيير بكند ، وجدان بشر
هم تغيير میكند . براساس اين حرف ، وجدان ديگر معنی ندارد ، انسانيت
معنی ندارد . ولی اگر ما مطالعهای در اطراف بشر بكنيم میفهميم كه وجدان
يك حقيقت ثابتی است در بشر در تمام زمانها ، و اين مطلبی است كه قرآن
آن را در آيات زيادی بيان فرموده است . در سوره " قيامه " میفرمايد :
« لا اقسم بيوم القيمه و لا اقسم بالنفس اللوامه »قسم نمیخورم به قيامت
. اين " نه قسم به قيامت " مثل اين است كه قسم بخوريم " نه به جان
تو " . اين ، تمام مقام قسم است : قسم نمیخورم اما بدانيد كه مطلب در
حد قسم است . و ثانيا میخواهد بگويد اينقدر مطلب من قطعی است كه حاضرم
رويش قسم بخورم . مثل اينكه میگوييم " نه به جان تو " مطلب اينطور
است ، من قسم نمیخورم اما مطلب اينطور است . در اينجا نفس ملامتگر را
مرادف با قيامت قرار داده . قيامت روز رسيدگی است ، روزی است كه
محكمه عدل تشكيل میشود ، تنها محكمه عدلی كه مربوط به همه جهان است . در
نفس انسان يك وضع الميزانی هست . خدا در نفس انسان هم همان ميزانی را
كه در قيامت دارد خلق كرده است ، « و السماء رفعها و وضع الميزان » "
نه قسم به قيامت " و " نه قسم به نفس ملامتگر "
( نه قسم به وجدان ، چون وجدان دربشر همان كاری را میكند كه ميزان در
قيامت میكند ) . میخواهد بگويد كه ما يك چنين هادی ملامتگری به بشر
دادهايم كه دقيقا حقيقت را رسيدگی میكند ، حقيقت را میفهمد .
در جای ديگر میفرمايد : « و الشمس و ضحيها و القمر اذا تليها و النهار
اذا جليها و الليل اذا يغشيها و السماء و ما بنيها و الارض و ما طحيها و
نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها »( 1 ) در اينجا ده قسم رديف
شده است . در هيچ جای قرآن اينقدر قسم پشت سر هم نيامده است . علامت
اهميت مطلب است . قسم به خورشيد و روشنائی قرص خورشيد . . . قسم به
نفس انسان و آن اعتدالی كه در نفس انسان است ، خدا الهام كرده ( به
صورت يك الهام فطری ) به نفس انسان كار خوب و كار بدش را . يعنی با
الهام الهی خوب و بد را میفهمد و لازم نيست كه خوب و بد را معلم به
انسان بياموزد ، وجدان انسان به انسان میفهماند .
آيه ديگری است كه میفرمايد : « و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام
الصلوه »( 2 ) ما به اين مردم وحی كرديم انجام دادن كارهای خير را و بپا
داشتن نماز را . نفرمود : واوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات و اقيموا
الصلواه كه ما وحی فرستاديم به مردم كه كار خوب انجام دهيد و نماز را
بجا آوريد ، بلكه فرمود : « و اوحينا اليهم فعل الخيرات »خود اين كار
را وحی كرديم به آنها نه امر به
پاورقی :
1 - سوره شمس ، آيات 1 تا . 8
2 - سوره انبياء ، آيه . 73
اين كار را . در ذيل آيه كريمه : « تعاونوا علی البر و التقوی و لا
تعاونوا علی الاثم و العدوان »( 1 ) حديثی نقل شده است كه مردی به نام
" وابصه " آمد خدمت رسول اكرم و عرض كرد يا رسول الله ! سؤالی دارم (
البته بعد از نزول اين آيه بود ) . حضرت قبل از اينكه سؤالش را بگويد
فرمود آيا راجع به اثم میخواهی سؤال بكنی كه اثم يعنی چه ؟ گفت بله يا
رسول الله ! فرمود كار بد همان است كه دلت قبول نمی كند . خداوند به
بشر دلی داده است كه با كارهای خوب پيوند و با كارهای بد بيگانگی دارد
. و بعد با دو انگشت زد به سينهاش و فرمود : « استفت قلبك يا وابصه »
! از قلب خودت سؤال بكن ای وابسه ! همانطوری كه میگويند از مجتهد
استفتا كن ، از او سؤال كن ، فتوای دلت را بخواه كه دل هم يك مرجع
تقليدی است . تقوا را از وجدانت بخواه . همين حديث است كه مثنوی آن
را به شعر در آورده است : "
گفت پيغمبر كه استفتوا القلوب |
" استفتا كنيد از اين قلبها و از اين دلهای خودتان .
باز هم ما در اسلام چيزهائی پيدا میكنيم كه دلالت میكند بر اينكه اسلام
برای وجدان انسان اصالت قائل شده است . حديثی است از رسول اكرم كه
فرمود : « الصدق طمأنينه و الكذب ريبه » راستی يك اطمينانی به دل میدهد
و دروغ در دل ايجاد شك میكند . يك علاقهای هست ، يك رابطهای هست كه
دل انسان حرف راست را زود میپذيرد ولی حرف دروغ را بدون اينكه قرينهای
بر دروغ بودن آن داشته باشد ، با ترديد قبول
پاورقی :
1 - سوره مائده ، آيه . 2
میكند . باز همين را مولوی به شعر در آورده است :
حديث راست آرام دل است |
راستيها دانه دام دل است |
هر يك از اين شعرها مافوق قيمت است . اينقدر حكمتهای عميق و پرارزشی
در شعر و ادبيات فارسی ما هست كه يك شعرش اينقدر ارزش دارد ! در
ادبيات دنيا نمی توانيد پيدا كنيد كه در شش هفت قرن قبل مردی پيدا شده
باشد كه جملهای به اين پاكيزگی گفته باشد . اما اينها ادبيات را از كجا
گرفتهاند ؟ از پيغمبر گرفتهاند . ادبيات ما پر است از اينها وليكن
میگويند ادبيات فارسی . راست است ، خيلی هم ارزش دارد اما بزرگانی
مانند سعدی ، حافظ ، مولوی ، سنائی و . . . كه دنيا را پر از حكمت
كردهاند ، اين قابليت را داشتهاند كه شيفته اسلام بودهاند و اينها را از
اسلام گرفته و به قالب شيرين فارسی در آوردهاند .
حديثی است كه در كتب حديث ما هست ، شيخ انصاری در رسائلش ذكر كرده
و ظاهرا حديث نبوی است . میفرمايد : « ان علی كل حق حقيقه و علی كل
صواب نور » ( 1 ) يعنی حق و باطل مثل هم نيستند ، هر حقی يك حقيقتی
دارد ، يك باطنی دارد و بر روی هر حرف راستی يك نوری است ، البته
نوری كه دل انسان آن را كشف میكند .
پس وجدان در وجود انسان حقيقتی است ، واقعيتی است . اما مسأله اين
است كه میگويند وجدان تغيير میكند . آيا اين سخن درست است ؟
پاورقی :
1 - كافی ، ج 2 ، ص . 54
اينجا دو مطلب است كه بايد عرض بكنم : در اينكه وجدان انسان فی
الجمله تغيير میكند بحثی نيست اما اينكه تغيير میكند يعنی چه ؟ آيا
خودش فی حدذاته تغيير میكند يا نه ، مثل هر قوهای از قوا تغيير میكند ،
احيانا فاسد میشود و خوب كار نمیكند مثل همه دستگاهها . هر دستگاهی آن
وقت اثر خودش را میبخشد كه سالم باشد ، اگر مريض بشود خوب كار نمیكند
. يك اتومبيل وقتی كه خراب شد ديگر خوب كار نمیكند . چشم میبيند اما
يك وقت هست كه ديگر چشم كار نمیكند و ديگر نمیبيند . آدم هم يك وقت
مريض میشود ، چشمش زردی میآورد دنيا را زرد میبيند اما اين دليل اين
نيست كه چشم در كار ديدش ثابت نيست يعنی انحراف پيدا میكند و در حال
انحراف كج میبيند ، يك چيز را دو چيز میبيند ، همه چيز را سياه میبيند
. اين ، با آن حرف خيلی فرق میكند . حرف آنها اين است كه اساسا
وجدانها متغير است . قرآن اين حرف را نمیزند ، بلكه میگويد وجدانها
ثابت است ولی ممكن است مريض بشوند . اگر مريض شد خوب كار نمیكند ،
عوضی كار میكند . خيلی مطلب فرق میكند ، از زمين تا آسمان فرق میكند .
آيهای كه در اول منبر خواندم همين مطلب را میفرمايد : آيا آن كس كه كار
بدش در نظرش خوب جلوه كرده است ، كار بد خويش را خوب میبيند ؟ قرآن
قبول میكند كه انسان گاهی كار بدش را خوب میبيند ، اما [ اين سخن را ]
روی اين حساب نمیگويد كه وجدان ذاتا متغير است . میخواهد بگويد كه
وجدان مانند هر چيز ديگری در هنگام سلامت خوب كار میكند و در هنگام
انحراف ، عوضی .
اين حديث را در باب امر به معروف و نهی از منكر نقل كردهاند و مكرر
شنيدهايد كه پيغمبر اكرم در حجه الوداع يا در يك حج عمره ، آنگاه كه
وارد خانه كعبه شدند ، آمدند كنار در ، دست به چهار چوب در گذاشتند ،
يك دست به يك طرف در و يك دست به طرف ديگر و شروع كردند برای مردم
صحبت كردن . صحبت هم راجع به آينده بود كه چنين میشود ، چنان میشود .
از آن جمله فرمودند زمانی خواهد آمد كه مردم امر به معروف و نهی از منكر
نمیكنند . سلمان حاضر بود فرمود يا رسول الله ! آيا چنين چيزی خواهد شد
كه مردم ترك امر به معروف و نهی از منكر بكنند ؟ فرمود بله ، بالاتر هم
میشود ، زمانی خواهد شد كه مردم امر به منكر كنند و نهی از معروف . باز
بيشتر تعجب كرد . گفت يا رسول الله ! چنين زمانی خواهد آمد كه مردم
چنين كاری بكنند ؟ فرمود از اين بالاتر هم خواهد شد . گفت ديگر از اين
بالاتر چيست ؟ فرمود زمانی میآيد كه مردم منكر را معروف ببينند و معروف
را منكر ، يعنی وجدانشان اينطور فاسد و خراب میشود ، خوب را بد میبينند
و بد را خوب ، به عبارت ديگر وجدان انسان مسخ میشود ، فطرت مسخ میگردد
. فطرت مسخ شده را به تعبيرات گوناگون به ما گفتهاند . يك تعبيرش
راجع به همين امر به معروف و نهی از منكر بود . تعبير ديگری هم هست
راجع به دل . در حديث است كه دل انسان نقطه سفيدی است كه در وسط آن
نقطه سياهی است . انسان وقتی كه گناه میكند ، آن نقطه سياه افزايش پيدا
میكند ، هر چه بيشتر گناه كند ، آن نقطه سياه بزرگتر میشود و ممكن است
به جائی برسد كه تمام سفيدی دل را بگيرد و
ديگر جز سياهی در دل نباشد . اما اگر ديگر گناه نكند ، توبه كند و كار
خير انجام دهد ، به هر نسبت كه اين كار را بكند ، سياهی دل كم و سفيدی
آن زياد میشود . در حديث دارد كه قلبها سه گونه است : يكی قلب متلاشی و
روشن ، ديگر قلب سياه ، و سوم قلب منكوس يعنی وارونه . درباره قلب
وارونه دارد كه همه چيز را عوضی میبيند، خوب را بد و بد را خوب میبيند.
پس از نظر ما درست است كه وجدانها تغيير میكند اما نه به آن معنی كه
وجدان امر متغيری است و وضع ثابتی ندارد بلكه به معنای اينكه وجدان
مانند هر قوه از قوای روحانی و جسمانی انسان حالت سلامت دارد و حالت
انحراف . در حال انحراف خوب كار نمیكند ، عوضی كار میكند . اما مطلب
ديگر :
اموری كه ما آنها را خوب میدانيم بر دو قسم است : بعضی ، بالذات
خوب هستند و برخی از جهت اينكه وسيله خوبها هستند ، خوبند ، چنانكه در
امور بد ، بعضی بالذات بد هستند و برخی از جهت اينكه مقدمه بدها
میباشند ، بدند . گاهی ما چيزی را میگوئيم خوب چون مقدمه يك خوب است
، و چيزی را میگوئيم بد چون مقدمه يك بد است . آنچه كه افكار مردم
دربارهاش در محيط ها و زمانهای مختلف فرق میكند و عوض میشود خود خوب
و بدها نيست ، بلكه مقدمه آنها است . يعنی ممكن است قضاوت مردم در
يك زمان اين باشد كه فلان چيز وسيله خوبی است برای فلان امر خوب ، و در
زمان ديگر عقيده مردم عوض بشود كه نه ، اين وسيله ، وسيله بدی است .
ولی قضاوت مردم درباره خود آن خوب يا بد عوض نمیشود . البته ممكن است
بشر
اشتباه بكند اما اين ، غير از اين است كه وجدانش تغيير كرده باشد . حالا
مثالی عرض میكنم كه خود آنها ذكر میكنند .
میگويند در ميان بعضی اقوام حجاب خوب است و بی حجابی بد ، و در ميان
اقوام ديگری بی حجابی خوب است و حجاب بد ، پس معلوم میشود كه اين
خوبيها و بديها يك امر ثابتی نيست . در پاسخ بايد گفت موضوع اين است
كه نبايد مسأله را روی حجاب و بی حجابی آورد . چيزی كه در فطرت بشر
است ، مسأله عفت است يعنی خداوند انسان را و مخصوصا زن را طوری آفريده
كه به حقوق خانوادگی احترام بگزارد . در وجدان هر زنی هست كه به شوهر
خودش خيانت نكند . در وجدان هر مردی هم هست كه به زن ديگری خيانت
نكند . من هميشه اينطور میگويم كه زن به مرد خيانت نكند و مرد به زن
ديگری ، چون در خيانت كه برگشتش به نسل است ، مرد يك حساب دارد و زن
حساب ديگری . زن نسلش چه از راه مشروع باشد و چه از راه نامشروع ، نسل
خودش است ، برايش محرز است كه اين بچه ، بچه اوست ولی مرد است كه
در متن خلقت يك حالت غيرتی به او داده شده است كه هميشه زنش را
مراقبت بكند برای اينكه نسلی كه متولد میگردد ، روشن باشد كه واقعا نسل
خودش است .
چيزی كه در وجدان هر مرد و زنی هست ، مسأله عفت است ولی چيزهائی
هست كه مقدمه و وسيله آن است يعنی آن كسی كه میگويد حجاب خوب است
آيا میخواهد بگويد كه حجاب خودش از آن نظر كه حجاب است خوب است قطع
نظر از عفت ؟ و اگر زن حجاب داشته باشد خوب است ولو اينكه اين زن
صد درجه بی عفتتر باشد از وقتی كه بی حجاب بود ؟ آيا آن كسی كه میگويد
حجاب خوب است ، از اين نظر میگويد كه حجاب را مقدمه و حافظ و نگهبان
خوبی برای عفت میداند ؟ اگر به كسی كه میگويد حجاب بد است بگوئی آيا
عفت بد است ؟ میگويد نه . همان فاسدترين و بی عفت ترين زنان دنيا هم
معتقدند كه بی عفتی بد است منتهی وقتی كه بگوئی چرا اين كار را میكنی ؟
میگويد ديگران هم همينطورند منتها كارهای ديگران را نمیبينند و اعمال مرا
میبينند . چرا كمونيستها نتوانستند با اشتراك جنسی وبه اصطلاح با كمونيزم
جنسی پيش بروند ؟ ابتدا اين كار را كردند ولی چون ديدند اين امر بر خلاف
فطرت و وجدان بشر است ، اين موضوع را از سال 1936 به كلی كنار گذاشتند
و گفتند شركت فقط در مال است ، موضوع زن و ناموس بايد احترامش محفوظ
بماند .
مثالی ذكر میكنم : اگر گفته شود : زمانی بود كه مردم توصيه میكردند به
قناعت ، و در آن زمان قناعت خيلی خوب بود اما حالا مردم توصيه به
قناعت نمیكنند و میگويند قناعت بد است ، قديم قناعت خوب بود حالا بد
است ، جواب اين است كه مقصود از قناعت چيست ؟ اصلا قناعت يعنی چه ؟
قناعت نقطه مقابل طمع است « عز من قنع و ذل من طمع » ( 1 ) قانع باش
به آنچه كه خود داری و دست طمع و ذلت پيش ديگری دراز مكن . اين كار
ديروز خوب بود ، امروز هم خوب است . اينها خيال میكنند در
پاورقی :
1 - غررالحكم ، ج 2 ، ص . 528
قديم كه میگفتند " قناعت " ، يعنی به كم بساز ، كمی از مال حلال را
بگير و مابقی را به دريا بريز . نه ، قناعت نقطه مقابل طمع است .
میگويد به مال خودت بساز و به مال ديگری چشم نداشته باش . وجدان
انسانيت در تمام زمانها اينطور حكم میكرده است كه شخص خودش را خوار و
ذليل نكند . يا اينكه میگويند ترك دنيا در گذشته خوب بود و حالا بد است
. در پاسخ بايد گفت آن ترك دنيائی كه بد است ديروز هم بد بود و آن
ترك دنيائی كه خوب بود ، امروز هم خوب است . اگر مقصود از ترك دنيا
تنبلی كردن ، غارنشينی و از همه مردم بريدن باشد ، در گذشته بد بود ،
امروز هم بد است . قرآن میفرمايد : « و رهبانيه ابتدعوها » ( 1 )
رهبانيت ، بدعت بود . رهبانيت را ما به مردم تعليم نداديم ، در زمان
عيسی هم نبود ، از پيش خود در آوردند . و اگر مقصود از ترك دنيا ، ترك
دنيا پرستی باشد ، الان هم خوب است .
تمام چيزهائی كه میگويند قضاوت مردم در مورد آنها در زمانهای مختلف
فرق میكند ، مربوط به خوب و بدهای واقعی نيست ، مربوط به وسائل خوب و
بد است . قضاوت مردم درباره وسائل خوب و بد عوض میشود ولی درباره
خوب و بد عوض نمیشود . يكی ديگر از مثالهائی كه از اينها ذكر میكنند ،
مربوط به تعدد زوجات است . میگويند تعدد زوجات در قديم خوب بود و حالا
بد است . در جواب بايد گفت اگر هدف از تعدد زوجات هوسرانی باشد ، در
قديم خوب نبود حالا هم بد است . اما اگر تعدد
پاورقی :
1 - سوره حديد ، آيه . 27
زوجات در واقع چاره جوئی باشد ، در گذشته خوب بود و حالا هم خوب است .
با آن شرايطی كه دارد هميشه خوب است . اگر آن شرايط نباشد ، آن وقت بد
بود ، حالا هم بد است . اين ، مطلبی بود كه میخواستم به عنوان تتمه بحث
نسبيت اخلاق گفته باشم .
نظرات شما عزیزان: